سلام خدمت همه اعضا محترم سايت. ببخشيد اگه اشكال نگارشي داره متنم.چون با گوشي تايپ ميكنم يكم برام سخته.من ٣٣ سالمه همسرم٣٥. ٢ ساله ازدواج كرديم.مدت اشناييمون خيلي كم بود و ازدواجمون سنتيه. اشنايي دوري داشتن خونواده ها مون. تو خاستگاري كلا همسرم حرف نزد.حتي يك كلمه. وقتي جدا با هم صحبت كرديم حرف ميزد ولي با صورت بدون حالت و يجوري نشسته بود انگار تو مبل فرو رفته. اون موقع گفتم حتما خجالتيه چون تازه همديگه رو ديديم. اشناييمون تا عقد يك ماه بود كلا! تو اشنايي فقط پيام ميداد . فقط بعد روز خاستگاري زنگ زد ك من از تو خوشم اومده و اينا اونم سربسته گفت بعد ديگه زنگ نزد. بعد ي مدت خودم زنگ زدم بهش و با شوخي گفتم تو ك زنگ نميزني گفتم من زنگ بزنم. گف من كم حرفم خيلي با اين اخلا قم مشكل نداري؟ گفتم نه منم كم حرفم. راقعا هم هستم. همه جا منو ب عنوان ي دختر خجالتي و كم حرف ميشناسم ولي لال نيستم😂 و اين حالتمو دوس ندارم دوس داشتم برونگرا تر بودم. خلاصه ازدواج كرديم. الان بعد دو سال خيلي فكرمو مشغول كرده. اوايل فكر ميكردم خجالتيه بهتر ميشه ولي نشد.بدون اغراق ميگم تو جمع خونوادگي تو ٤ ساعت حتي يك كلمه نميگه.حتي يكي.سرشو ميندازه پايين.مگه اينك يكي ازش سوال بپرسه فقطم ميگه اره يا نه اونم با صداي خيلي پايين و لبخند خجالت زده... شايد الان دعوام كنين ك چ زن بدي هستي و اين از اول اينطوري بود ميخاستي حواستو جمع كني☹️ ولي راستشو بخاين من از اين تو جمع با هم بريم خجالت ميكشم چون شنيدم از خيليها دورادور ك بعش ميگن بي دست و پا.افسرده. اخه تو جمع هول ميشه ي جور تابلويي. شنيدم تو محل كار جديدش مسخره اش ميكنن☹️ نميدونم خودش خبرداره يا نه..شايد بگين ادم عاقل با خرف بقيه زندگي نميكنه ولي قبول كنين سخته وقتي فك كني همه دارن شوهرتو تو دلشون مسخره ميكنن..از هيچ تفريحي خوشش نمياز فقط فوتبال و شنا.ميگم همه جا ك موقعيت اينا فراهم نيس.تو بازي خوانوادگي تو اتاق ك نميشه فوتبال كرد..من خيلي مسافرتهايي ك تفريحات ابي دارن رو دوس دارم.ميگن بريم سفر تو با من مياي از اون مدل تفريخا ميگه نه ميترسم. كلا هيجان دوس نداره و ترسويه.گفتم خوب پس بريم اونجا چكار؟ تو ك با من نمياي منم ك بايد بشينم تو اتاق تو بري شنا چون منم شنا بلد نيستم..جدا هم ك بريم جالب نيس برا زندگيمون..نميدونم الان چيكار كنم.منم درونگرام ولي اگه من ٥٠ باشم اون ٩٠..نميدونم چيكار كنم.دلم ميخاس يكي باشه روحيمو بهتر كنه ولي اينطوري افسرده ميشم اونم ميگه ب من نگو حرف بزن چون منو زير سوال ميبري و فيزيولوژي من همينه به من برميخوره..چيكار كنم اين اختلاف اينقد اذيتم نكنه؟